رحمن گردنه معروف به مامەڕەحە ی کهلیخان بانه، قهرمانی اسطورهای اما همانند دهقان فداکار و پترس که افسانههای کتب درسی شدهاند برای ساکنان این دیار شناخته شده نیست. مامه رَحه کَلیخان بانه قهرمانی واقعی از دامنه رشته کوههای زاگرس متولد روستای سونج است که در طول عمر خود جان صدها رهگذر کوههای کَلیخان و رودخانۀ […]
رحمن گردنه معروف به مامەڕەحە ی کهلیخان بانه، قهرمانی اسطورهای اما همانند دهقان فداکار و پترس که افسانههای کتب درسی شدهاند برای ساکنان این دیار شناخته شده نیست. مامه رَحه کَلیخان بانه قهرمانی واقعی از دامنه رشته کوههای زاگرس متولد روستای سونج است که در طول عمر خود جان صدها رهگذر کوههای کَلیخان و رودخانۀ خان بانه را از مرگ نجات داده است. او قهرمانی ناشناخته است که در بهار و تابستان از درو کردن و فروش گیاهان بهاری در بازار امرار معاش میکرد و در فصل سرما که گردنۀ خان بانه جادهای نداشت و برف و کولاک گذرگاهها را مسدود میکرد به رهگذران و کاروانها کمک میکرد تا در برف و کولاک راه را گم نکنند و برخی اوقات جان رهگذرانی را از یخ زدن نجات میداد که در برف و کولاک گیر افتاده بودند. در مقابل کمکهای مامه رَحه، رهگذران و کاروانیها مقداری خوراکی یا اندکی پول میدادند که در فصول سرما از این راه امرار معاش میکرد.
“مام رحیم” یا مامەڕەحە در سال ۱۲۵۶ شمسی در روستای سونج به دنیا آمد اما بیشتر سالهای زندگیش را در روستای سونج علیا سپری کرد که آنموقع تنها بیست خانوار در آنجا سکونت داشتند. در طول سالهای ۱۲۸۰ الی ۱۳۳۰ که مابین شهرهای سقز و بانه جادهای وجود نداشت هر روز گیوههای زمستانی خود را میپوشید و عصای بزرگ و بلندی به دست میگرفت و به سابات (سبدلو) و یا به قهوهخانۀ رووس میرفت تا از آنجا کاروانیها را تا روستای کیلهشین همراهی کند. کسانیکه قصد عبور از گردنه را داشتند صبح زود در یکی از آن دو مکان مشخص منتظر آمدن مامهرحه میشدند تا از راه برسد و تا آنطرف کلیلهها همراهیشان کند.
هنگامیکه صدای زنگوله کاروانیها از دوردست شنیده میشد مردم بانه به پیشواز میرفتند چون کاروانیها از شهرهای همدان و زنجان مدت زیادی راه میپیمودند تا خوراک و ملزومات زندگی میآوردند تا بانه در زمستان بدون مواد غذایی نماند.
کاروانیها طنابی بلند به پاهای خود میبستند و در صفی پشت سر مامهرحه حرکت میکردند. مامهرحه از کلیلهها با احتیاط حرکت میکرد و همه راهها را بلد بود زیرا از بچگی هزاران بار از آنجا گذر کرده بود. گروهی تشکیل داده بودند و بیشتر اوقات هفت الی هشت نفر بعنوان کارگر در کمک به کاروانیها او را همراهی میکردند. در مواقع بارش سنگین که برف همه پستی و بلندیها را پوشانده بود، مامهرحه در پشت سر خود شاخههای درخت بلوط در برف فرو میکرد تا راه بازگشت را علامتگذاری کند.
همسرش خانمی، چندین لقمه بابوله از تخم مرغ، حلوا، پنیر، روغن محلی یا خرما و روغن برایش آماده میکرد و با خود به کوه میبرد. اگر کسی از سرما نای رفتن نداشت یکی از لقمه ها را به وی میداد تا جانی بگیرد و به راه ادامه دهد. همیشه مقداری حبۀ کشک در جیب همراه داشت که در میانه راه در دهان میگذاشت و یا به همراهان میداد تا احساس گرسنگی نکنند و سرما در آنها اثر نکند.
حتی در سرمای شدید و برف و بوران نیز دکمههای یقه چوخۀ مرادخانیاش را نمیبست و همیشه موهای سپید سینهاش که یخ از آن آویزان میشد بیرون زده بود. دارای روحی بخشنده و مهربان و شوخ طبع بود، وقتی از کَلیخان برمیگشت برفهایی که روی موهای سینهاش یخ بسته بود را میکند و به بچهها میداد و میگفت برایتان نقل آوردهام.
قدرت جسمانی و مردانگیش را از اجدادش به ارث برده تعریف میکنند یکی از اجدادش به اسم مرتضی که نابینا بود کارش کوبیدن حلبی بوده تا خرسهایی که گردوها را می خوردند و گرازهایی که بوستانها را از بین میبردند را فراری دهد. اهالی روستا از دست خرسی که شبانه گردوهای درخت را میخورد نا امید شده بودند، مرتضی میگوید کنار درخت گردو چالهای بکنید من شب آنجا میمانم تا خرس بیاد و سپس می کشمش. اهالی روستا سعی میکنند منصرفش کنند اما مرتضی بر اینکار اصرار دارد و میگوید عواقبش هرچه باشد بر عهده میگیرم. مرتضی را در چاله کنار درخت گردو کندهاند گذاشتند شب متوجه آمدن خرس میشود صبر و میکند تا خرس پایین بیاید. هنگامیکه خرس با کله از درخت پایین میآید مرتضی دستانش را باز میکند تا سر خرس از شانههایش رد میشود و سپس دستانش را به دور خرس حلقه میکند و آنقدر خرس را به درخت میفشارد تا آنرا میکشد.
مامهرحه دارای دو فرزند دختر به اسمهای آمنه و فاطمه و دو فرزند پسر به اسمهای قادر و محمد صالح بود که دو دخترش در همان کودکی فوت میکنند و پسر بزرگش به نام عبدالقادر در سال ۱۳۸۸ فوت می کند و پسر کوچکش به نام محمد صالح اکنون ساکن سونج سفلی میباشد.
در چندین جای گردنۀ خان قهوهخانههایی وجود داشت و رهگذران در آنجا استراحت کوتاهی میکردند تا جان تازهای بگیرند. قهوهخانه رووس که عَزه تورکه آنجا کار میکرد و قهوهخانه شاه عباسی که حسین مَرخوزی آنجا بود و به دستور شاه عباس ساخته شده بود در دو طرف تنل کنونی پذیرای رهگذران و کاروانیان بودند.
جریان داستانی که مامهرحه قاطری را بر روی شانههایش حمل میکرده و هنوز هم زبانزد مردم این منطقه است به این صورت بوده که در اثنای رد کردن کاروانی از مسیر گریبَردان در آنطرف تونل فعلی و نزدیک قهوه خانه شاه عباسی یکی از قاطرها در سرمای شدید از پا میافتد و مامهرحه آنرا روی کول میگذارد. میانه راه صاحب قاطر به مامه رحه میگوید قاطر دیگر زنده نیست آنرا زمین بگذار و مامهرحه در جواب آن جملهی معروف را بر زبان میآورد که هنوز هم به گوش مردم آشناست، میگوید: حق خودم را ناقص نمیکنم و سگهای سونج را از گوشت قاطر بی نصیب نمیگذارم. قاطر را بر روی کولش تا بالای گردنه بالا میآورد و از آنجا نیز طنابی به پاهایش میبندد و تا روستای سونج میکشاند تا برای سگهای روستای سونج ببرد.
یکی از اتفاقات غریب زندگی مامهرحه شیوه فوت او میباشد. در یک روز بهاری که برفها در حال آب شدن بودند و گیاهان کوهستان به تازگی سر در آورده بودند مامهرحه همانند گذشته در حال رد شدن از رودخانه خان بود. در طول راه چندین مرتبه میایستد و به رودخانه خان و کَلیخان خیره میشود و سپس بطرف خانه بر میگردد. وقتی وارد خانه میشود آنطرف اُجاق سنگی مینشیند و شانهاش را روی بالشی میگذارد. رو به خانواده و چند تن از بستگانش که آنجا حضور داشتند میگوید دیگر چم خان و کَلیخان را نمیبینم، از آنجا خداحافطی کردهام و دیگر به آنجا برنمیگردم و می میرم. سپس از پسرش محمد صالح و درویش کریم می خواهد دفنوازی کنند و اَحهخله نیز (شمشال) بنوازد و هر دو آمنه (دخترش آمنه و آمنۀ همسر رحیم بیاخ) برایش گریه کنند. پسرش محمد صالح تعریف میکند مدتی بود دف مینواختیم تا اینکه حاضرین گفتند پدرت دیگر زنده نیست و فوت شده است.
مامهرَحه در هفتم فروردین سال ۱۳۳۸ و در سن ۸۲ سالگی فوت کرد و در قبرستان سونج سفلی به خاک سپرده شد و همسرش خانمی نیز پس از حدود پنج سال از درگذشت وی فوت کرد.
مامهرحه قهرمانی فداکار، خوش قلب بی ادعا و مهربان بود که با وجود اینکه جان صدها نفر را از مرگ نجات داده بود هیچوقت خودبزرگ بین و مغرور نبوده و با غیرتی کُرد گونه به استقبال مرگ میرفت تا به همنوعان خود کمک کند. به آنچه در مقابل کارش به وی میدادند قانع بود و هرگز از کسی طلب پول بیشتر نمیکرد. قلبی رئوف داشت و مابین فقیر و ثروتمند فرق نمیگذاشت حتی گاهی به فقرا بیشتر یاری میرسانیده تا ثروتمندان.
در سال ۱۳۸۶ با همکاری چندین نهاد و انجمن دولتی و مردمی شهرستانه بانه مراسمی به منظور گرامیداشت یاد مامهرحه برگزار شد. در سال ۱۳۹۰ نیز یک کارگردان به اسم تبریزی به منظور تهیه فیلم مامهرحه به بانه آمد و فیلمی ضعیف از زندگینامه وی تهیه کرد که استقبالی از آن نشد. در سال جاری نیز هنرمند مجسمه ساز، آقای ابوبکر پیران به پیشنهاد (بنیاد توسعه فرهنگی بانه-آشتی) مجسمهای از زندهیاد مامهرحه ساخت و در مسیر کهلی خان و جنب تنل گردنه گذاشته شد تا یاد مامهرحه با نام کهلی خان بانه برای همیشه در هم آمیخته شود و نام این قهرمان واقعی برای همیشه زنده بماند.
رزگار بهاری
Sunday, 19 May , 2024